ادیبستان «تابناک»؛ شماره پنجم
تاریخ انتشار: ۳۱ فروردین ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۵۷۴۶۸۱
غزلی از عراقی
شاد کن جان من، که غمگین است
رحم کن بر دلم، که مسکین است
روز اول که دیدمش گفتم:
آنکه روزم سیه کند این است
روی بنمای، تا نظاره کنم
کارزوی من از جهان این است
دل بیچاره را به وصل دمی
شادمان کن، که بیتو غمگین است
بیرخت دین من همه کفر است
با رخت کفر من همه دین است
گه گهی یاد کن به دشنامم
سخن تلخ از تو شیرین است
دل به تو دادم و ندانستم
که تو را کبر و ناز چندین است
بنوازی و پس بیازاری
آخر ای دوست این چه آیین است؟
کینه بگذار و دلنوازی کن
که عراقی نه در خور کین است
حکایت ادبی
در محفلی ادبی واژه های زیر را به استاد بهار گفتند تا بداهه گویی کند، تسبیح، چراغ، نمک، چنار
بهار سرود:
با خرقه و تسبیح مرا دید چو یار
گفتا ز چراغ زهد ناید انوار
کس شهد ندیده است در کام نمک
کس میوه ندیده است حکایت ادبی
بدیع
علمی در ادبیات وجود دارد بنامِ بدیع.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
انواع بديع؛
صنايع لفظيه در بديع آن است كه صورت لفظى كلام را زيبا كند و صنايع معنوى در بديع آن است كه كلام را در معنا زيبايى بخشد و ا همین دو صنعت متوجه خواهیم شد شعری معناگراست یا فرم گرا و ساختاری. نام آن دو عبارتند از: آرایه لفظی و آرایه معنوی. هر کدام از این دو نوع صنعت،زیر مجموعه و تعاریف خود را داراست.
فخرالدین عراقی
شیخ فخرالّدین ابراهیم بن بزرگمهر همدانی که در بسیاری از محافل ادبی تنها با نام فخرالّدین عراقی شناخته می شود، از جمله شاعران و عارفان و نویسندگان صوفی ادب فارسی و از بزرگان علم عرفان و ادبیات غنایی و عاشقانه ی ایران است. وی در سدهٔ هفتم هجری، در سال ۵۹۲ هجری شمسی در کمیجان پای بر عرصه گیتی نهاد. آثار فخرالدین عراقی بر پنج محور اصلی تمرکز دارد به همین خاطر در بیشتر آثار او این موضوع به راحتی قابل مشاهده است. این ۵ محور عبارت اند از عرفان، اخلاق، درخواست، آرزو و حسرت که خود را با مدح و انتقاد و شور و خودشناسی نشان می دهد.
به طور مثال شاخه اصلی عرفان به عشقی حقیقی ختم می شود که در بیشتر اشعار او این موضوع به راحتی قابل مشاهده است. با این حال آثار او پر است از معانی عاطفی و احساسی که این موضوع برخلاف دیگر شعرای تاریخی ایران که از آرایه های ادبی زیادی استفاده می کردند؛ فهم اشعار را برای خواننده بسیار ساده کرده است.
با این حال استفاده از آرایه ها در اشعار او بسیار کم است ولی هر جا که از آن ها استفاده کرده لازم بوده به همین خاطر زیاد آنها به چشم نمیآیند. به همین خاطر مبانی اندیشه او را می توان درون مایه عرفانی دانست و او را فردی درویش مسلک و عارف قلمداد کنیم.
وقتی که هفده ساله بود جمعی از قلندران به همدان وارد شدند و او نیز به همراه آنان به هندوستان سفر کرد و در شهر ملتان به شاگردی شیخ بهاء الدین زکریا ملتانی وارد گشت و بعد از مدتی با دختر او پیمان ازدواج بست. آثار عراقی شامل «دیوان اشعار»، «عشاق نامه» (ده نامه) و اثر منثور او به نام «لمعات» که با شعر آمیخته است. مکاتیب و رسالۀ اللطیفه فی الذوقیات از دیگر آثار منثور عراقی است. فخرُالدّین عَراقی در سال ۶۸۸ ه. ق، در دمشق درگذشت.وی عارف و شاعر قرن هفتم محسوب می شود.
حکایتی از تذکره الاولیا
حکایت کنند که: دوستی از دوستان خدا که او را بایزید بسطامی قدس سره میگفتند و او چهل و پنج بار به حج رفته و در هر روز یک بار قرآن را ختم می کرد. هنگامی که بر بالای کوه عرفات رسیده بود، نفس او، او را گفت: چه کسی هست مانند تو ای بایزید؟! چهل و پنج حج گزارده و ده هزار بار قرآن را ختم کرده ای. بایزید که این سخن را از نفس خود شنید فی الحال به بانگ بلند گفت: کیست که چهل و پنج حج را به گرده نانی از من بخرد؟ مردی گفت: من میخرم. بایزید گرده نان را از آن مرد گرفت پیش سگی انداخت و سگ آن را بخورد. پس بر نفس خود سخت گرفت و داخل مملکت روم شد. در آنجا به راهبی برخورد، راهب دست او را گرفت و به خانه ی خود برد. در خانه جایی برای او خالی کرد و بایزید در آنجا به عبادت خدا مشغول میشد. راهب تا یک ماه هر روز، صبح و شب با خوردنی و آشامیدنی پیش او می رفت. پس از یک ماه بایزید روزی نفس خود را گفت: من می خواهم تو را بشکنم، چرا شکسته نشوی؟
غزلی از حمداله احمدی
اگرچه میرسم روزی به سر فصل رها کردن
مرا از من گرفته ترسِ دست از پا خطا کردن
پذیرفتم به نرمی گرچه کوتاه آمدن سخت است
رسیدم عاقبت بر نقطه بن بستِ تا کردن
فقط نامِ تو بر روی زبانم سبز میچرخید
تو رفتی رفت، از آن روز از یادم صدا کردن
تو رفتی تا که نفرینت کنم اما چه نفرینی
که در نفرین من هم میدمد عطر دعا کردن
نشستم میزبان گریه باشم در غمت ناگاه
نهیبی لن ترانی گونه زد بر من حیا کردن
بریدم، بس که دلتنگی کشیدم کاش میدادند
به من کاری سبک تر، مثل کوهی جا به جا کردن
به فتوای منِ عاشق به دور از هر نظرخواهی
سبک تر نیست حکمِ دل بُری از سر جدا کردن
من از آن ساعتی که در صفِ مدحِ تو پیوستم
نرفتم رَکعتی در زیرِ بارِ اقتدا کردن
برو خوش باش با هر کس که درجانت وطن دارد
من و یاد تو و عمری به آن یاد اکتفا کردن
به دنبال که باشم بعد از او ای دل، خداحافظ!
قدیمی شد میان تازه رخساران وفا کردن
آرایه های ادبی
در شمارگان قبل گفتیم که دو نوع صنعت شعری در بدیع داریم که آرایههای شعری در آنها نهفته است و کلام را شعریت می بخشند و فرم و معنا را در شعر فراهم میکنند.
اول؛ آرایه لفظی؛
بدیع لفظی به تکنیکهایی که در حوزه لفظی اتفاق افتاده است دلالت میکند و شامل بخشهای زیر است؛
تسجیع
ترصیع
موازنه
مزدج یا قرینه
تجنیس یا جناس
تکرار
منبع: تابناک
کلیدواژه: فطریه سیدمحمد آقامیری عماد افروغ عید فطر دعای روز بیست و نهم رمضان ادیبستان ادبیات ادبیات فارسی شعر فطریه سیدمحمد آقامیری عماد افروغ عید فطر دعای روز بیست و نهم رمضان
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tabnak.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تابناک» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۵۷۴۶۸۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
یک مکالمه بیسیمی با عراقیها درباره صدام
چیزی طول نکشید که سروکله تانکها و نفربرهای عراقی روی جاده آسفالت پیدا شد. ما حتی با آرپیجی هم از پس آنها برنمیآمدیم؛ آرپیجی به تانکها میخورد، کمانه میکرد؛ اما بچهها ناامید نمیشدند و با نارنجک ادامه میدادند تاکمی سرعت پیشروی تانکها را بگیرند. ما باید چند روز مقاومت میکردیم تا بقیه یگانها به ما الحاق شوند و پاتک را جواب دهیم.
به گزارش ایسنا، بهرهگیری از انگیزههای دینی و میهنی برای آزادسازی خرمشهر، طراحی مناسب و برنامهریزیشده، انسجام ارتش و سپاه، سرعت عمل، راهکار عبور از رودخانه، گستردگی منطقه نبرد، تأثیرات منطقهای و بازتاب جهانی، عواملی هستند که زوایای گوناگون نبرد بیتالمقدس را نسبت به سایر نبردهای دوران ۸ سال جنگ تحمیلی متمایز میکنند و باعث میشود که نبرد بیتالمقدس و آزادی خرمشهر قله افتخارات هشت سال دفاع مقدس محسوب شود.
مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، مصمم است با تکیه بر آثار و اسناد موجود در این مرکز، همزمان با سالروز آغاز این عملیات غرورآفرین، جلوههای شکوه مقاومت و پایداری این حماسه عظیم را به روایت فرماندهان و رزمندگان حاضر در عملیات، در چندین شماره منتشر کند:
سردار کریم نصر اصفهانی از رزمندگان و جانبازانی است که در جریان عملیات بیتالمقدس در سال ۱۳۶۱ فرمانده گردان موسی بن جعفر (ع) لشکر ۱۴ امام حسین (ع) بوده است. وی در بخشی از جلد یک کتاب خود با عنوان «به اروند رسیدیم» به بیان خاطرات خود از این عملیات پرداخته است:
اردیبهشت بود و بهجای هوای مطبوع و نسیم دلانگیز بهاری، گرمای نزدیک چهل درجه خوزستان، خون ما را به جوش آورده بود؛ ولی شور و حال عجیبی بین همه بچهها موج میزد. همگی عزم خود را جزم کرده بودیم تا عملیات بزرگی را در تاریخ ثبت کنیم.
منطقه عمومی عملیات در میان چهار مانع طبیعی محصور بود؛ از شمال به رودخانه کرخه کور، از جنوب به رودخانه اروند، از شرق به رودخانه کارون و از غرب به هورالهویزه منتهی میشد و در نهایت به دژ مرزی میرسید.به سمت رودخانه کارون حرکت کردیم. ما تابهحال پلی با این عظمت ندیده بودیم؛ عملیات احداث آن در حد خلق یک حماسه و کار بچههای مهندسی ارتش بود.
نیروها به نوبت در صف ایستاده بودند تا از پل عبور کنند. سرپل، قبل از ورود نیروها گوسفند قربانی کردند. بچهها یکییکی از روی پل رد میشدند. پل زیر پایشان به لرزه درآمده بود و هیجان وصفناپذیری در بچهها ایجاد شده بود. امواج آب، بچهها را بدرقه میکرد و نوازش قطرات آب بر صورتشان گویا به آنها خوشامد میگفت.
غرب رودخانه کارون، روستای کفیشه قرار داشت که ساکنانش با شروع جنگ، روستا را ترک کرده بودند و تعدادی از بچههای ما مستقرشده بودند. ما بعد از عبور از کارون به آن روستا رفتیم و نماز مغرب و عشا را خواندیم و منتظر ماندیم تا دستور عملیات صادر شود.
از روستای کفیشه تا جاده آسفالت، حدود ۲۵ کیلومتر فاصله بود؛ ولی ما مجبور بودیم سه چهار کیلومتر به سمت چپ مایل شویم و دوباره برگردیم تا دشمن را دور بزنیم؛ یعنی حدود سی کیلومتر پیادهروی داشتیم.
نزدیک صبح شد و ما همچنان در مسیر بودیم. حدود نه ساعت پیاده راهرفته بودیم و رمق نداشتیم و پاهایمان داخل چکمه مورمور و سوزنی میشد. نماز صبح را همانطور چکمه پوشیده خواندیم و دوباره حرکت کردیم.
نبرد با تانکها
بین ما و یگانهای قرارگاه نصر، یک گپ افتاده بود و آنها هنوز به ما ملحق نشده بودند که خیلی خطرناک بود. دشمن متوجه حضور ما در منطقه شده بود؛ چون وقتی با دوربین نگاه کردم، دیدم حدود ۲۰۰ لاکپشت از دور دارند سمت ما میآیند و گردوخاک راه انداختهاند.
چیزی طول نکشید که سروکله تانکها و نفربرهای عراقی روی جاده آسفالت پیدا شد. ما حتی با آرپیجی هم از پس آنها برنمیآمدیم؛ آرپیجی به تانکها میخورد، کمانه میکرد؛ اما بچهها ناامید نمیشدند و با نارنجک ادامه میدادند تاکمی سرعت پیشروی تانکها را بگیرند. ما باید چند روز مقاومت میکردیم تا بقیه یگانها به ما الحاق شوند و پاتک را جواب دهیم.
همانطور که بچههای لشکر نجف اشرف که سمت چپ ما بودند بهطرف جنوب رفتند تا طرف دیگر جاده را تکمیل کنند و به یگانهای قرارگاه نصر ملحق شوند، چهار لولی عراقیها شروع به شلیک کرد. حدود دو ساعت صدای شلیک عجیبوغریب، رعب و وحشت غیرقابل وصفی در منطقه راه انداخته بود.
من تابهحال چنین چیزی ندیده بودم. تانکهای دشمن لحظهبهلحظه به ما نزدیکتر میشدند و خمپارهها و توپهایشان منطقه را دیوانهوار شخم میزدند و میخواستند ما را وادار به عقبنشینی کنند؛ اما بچهها هم کوتاه نمیآمدند. یکی از آن بچهها سید اصغر تحویلیان بود که علاوه برداشتن شجاعت، بمب انرژی و شوخطبع هم بود و لحظهای آرام و قرار نداشت. اصغر و حسن نصر اصفهانی هم پشت سنگر نشسته بودند و پاتک دشمن را پاسخ میدادند.
جلسات فرماندهی با حسین خرازی، مصطفی ردانی پور و بقیه بچهها مرتب برقرار بود تا اوضاع را بررسی و اطلاعرسانی کنیم. حسین خرازی گفت: «باید سعی کنید که امشب دو گردان تعویض بشود. گردان عباس فنایی و گردان منصور رئیسی و اگر عملی نشد؛ مجبور هستیم یکشب عملیات را عقب بیندازیم تا شما عوض شوید؛ چون دو محور است. یکی بغل جاده و یکی هم بغل این خاکریز که باید تقریباً به فاصله یک کیلومتر از خاکریز باشد. بعد هم نگاهی به من کرد و گفت آقا کریم به من اطلاع دادند که شما همعصر درگیر بودید و چند تا تانک و ماشین دشمن را زدید.»
سید حسن حسینی هرندی؛ مسئول استراق سمع در تائید حرف حسین خرازی و برای تلطیف فضا گفت: «من پشت بیسیم میشنیدم وقتیکه نیروهای ما تانکهای عراقی را زدند، عراقیها با عصبانیت میگفتند؛ اینها را بزنید. مواظب باشید. در ضمن خیلی به آنها دلداری میداد و شروع کرد به گفتن اینکه سمت چپ و راستتان را بپوشانید.»
بعد ما دیدیم؛ یک مقدار به اعصابشان مسلط شدند، بنابراین وارد کار شدیم؛ بسمالله گفتیم و او را صدا زدیم. بیسیمچی عراقی گفت: «چه کسی صدا میزند؟ گفتم میشل ابلح است که صدا میزند! آقا کفرش درآمد! یک مقدار سربهسر آنها گذاشتیم. وقتی اعصابش داغون شد، دیگر حرف نزد.»
حدود نیم ساعت یا سهربع بعد دوباره تماس گرفت و گفت: کیستی؟ گفتم: صدام حسین از کاخ ریاست جمهوری. وقتی بیسیم چی گزارش میداد تلفاتمان اینقدر است؛ میگفتم: خب فدای سر صدام! این را که میگفتم خیلی عصبانی میشد و شروع میکرد به دادوبیداد عربی. همگی خندیدیم و حسین خرازی بعد از شنیدن خاطره جالب سید حسن، نقشه منطقه عملیاتی را باز کرد و مأموریت تکتک گردانها را برای ما توضیح داد.
منبع:
مساح، مرتضی، به اروند رسیدیم (جلد ۱)، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۴۰۲، صص ۱۵۷، ۱۵۸، ۱۵۹، ۱۶۱، ۱۶۲، ۱۶۳، ۱۶۴اسفالت
انتهای پیام